۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه

دکتر بختیار-اپوزيسون با عمامه میلاسد

به طور خلاصه به سنجابی گفته بوديم:
- شما میتوانيد سر راه رفتن به کانادا با خمينی، که در پاريس است، ملاقاتی کنيد وببينيد چه میگويد ولی هيچ گونه تعهدی نسپريد. متنی را که برايتان حاضر کردهايم برايش بخوانيد و نظرات ما را دربارهٌ حقوق مردم توضيح دهيد. ما نه هيچ چيز فوق العادهای می خواهيم و نه در صدد انجام عملی انقلابی هستيم.
حضرت سنجابی، وقتی به پاريس رسيد با پادوهای امام، يعنی افرادی نظيرسلامتيان – يکی از اين دانشجويان ابد مدتی که در کارتيه لاتن پلاسند – دوره شد. ما درآنجا دانشجويان 40 و 50 ساله ای داشتيم که مشغوليتی جز کافه نشينی و بحث در بارهٌ آزادی
نداشتند. البته وقتی اين آقايان همراه مرشدشان به ايران باز گشتند، ديديم آزاديشان از چه قماش بود. اين آقايان سنجابی را حسابی پختند. سنجابی، پس از گرفتن اين تعليمات، با خواری و خفت نزد خمينی رفت و نسبت به او سوگند وفاداری ياد کرد. در نوفل لوشاتو مدتها با گردن کج انتظار کشيد تا بالأخره با تحقير بسيار به حضور پذيرفته شد. امام او را وادار به نوشتن و امضای کاغذی کرد که میخواست، ورقه را از دستش قاپيد و بعد هم گفت:
- به سلامت! مرخصيد!