۱۳۹۳ مرداد ۶, دوشنبه

غلطواره فکر سياسی - مرتضی مردیها

اساساً مسلم نیست که کودتای مورد بحث، در مجموع، حادثه بدی بوده باشد؛ مسلم نیست که این کودتا امریکائی بوده و به ‏دست سازمان سیا انجام شده باشد؛ مسلم نیست که در جایگزینی شاه به جای مصدق، ملت ایران مغبون شده باشد؛ مسلم نیست که باز شدن پای امریکا به ایران پس از کودتا به زیان ایرانیان بوده باشد، و ...؛ اگر عکس آن مسلم نباشد. البته مدعائی تا این حد مخالف قول مشهور، می‏تواند خشم ‏برانگیز باشد، اما به گمان من در این باره، استثنائاً، به وجدان عوام بیش می‏توان اعتماد کرد تا به گفتار مسلط روشنفکری. و گرچه عامه هم به‏ شدت از گفتار مذکور متأثرند، اما در پس زدن موانع دید توفیق بیشتری داشته‏ اند. ممکن است گفته شود امریکا خود به خطای خود اعتراف کرده ‏است، چگونه ممکن است ما ذمه آنان را بری کنیم، پاسخ این است که، در امریکا هم گرایشاتی هست که فعالیت سیاسی برون‏مرزی را تجویز نمی‏کند، و دولت را از باب این گونه کنش‏ها مورد انتقاد قرار می‏دهد؛ این به معنای اعتراف به خطای امریکا نیست، نظر بعضی از امریکائیان است. از این گذشته، چه بسا، اعتراف مذکور بیش از یک استمالت مصلحت ‏آمیز به منظور بهبود روابط نبوده باشد...


شاه بنای آن داشت که توسعه را ادامه دهد و مصدق در سودای استقلال بود. شايد مصدق به تنهايى از مجموعه بسيارى از كسانى كه،از موضع ضدیت با لیبرالیسم، سعى در كوچك كردن او داشته ‏اند، بزرگ‏تر بوده باشد، در عين حال، ساختن قهرمانی از او، در تقابل با شاه، خطای سیاسی بزرگ نیم قرن گذشته است. آنچه مصدق را به يك شخصيت بزرگ شبه‏ اسطوره‏اى تبديل كرد، گرايشی بود كه همه چيز را در مقابله با بیگانه و نجات از استعمار مى‏ديد. به دست گرفتن زمام امور نفت، به عنوان مهم‏ترين منبع ثروت ما، كار شکوهمندی به نظر می‏آمد، اما انتخاب سیاسی زیرکانه ‏ای نبود، و فارغ از حماسه‏ گرائی، منافع همه ‏جانبه کشور را در بر نداشت؛ مخالفت شاه با مصدق هم، بیشتر از این حیث بود که شاه او را مانع برنامه توسعه خود می‏دید، نه اين كه شاه مخالف استقلال ايران بود باشد و از نظر حفظ منافع انگليس با مصدق مخالفت كرده باشد.

برخوردهای شاه با آمريكا و انگلستان در اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه بر سر كنسرسيوم و قيمت نفت به خوبى استقلال‏ طلبى مثبت شاه و حمايت او از منافع ایران را نشان مى‏دهد. شاه به موازات اين كه از بحران اقتصادى اوايل دهه چهل عبور كرد و قيمت نفت هم اندك اندك فزونى گرفت، اعتماد به نفس پيدا كرد و توانست قدرى از تكيه به آمريكا و غرب فاصله بگيرد. براى نشان دادن این که دوستی او با غرب به منظور توسعه صنعتی است، وقتی سستی آنها را دید، به شوروی سفر كرد و قرارداد وارد كردن ذوب آهن را امضا كرد و نشان داد كه با زيركى تمام قادر است از توازن توا ميان شوروى و غرب بهره ببرد.
عَلَم در خاطرات خود مى‏نويسد: «در شرفیابی گزارشم را به عرض شاه رساندم و شكايتى را كه سفير آمريكا كرده بود ذكر كردم. شاه مصاحبه‏اى با نيويورك تايمز انجام داده و ضمن آن تصميم خود را به مخالفت با جانشين شدن نيروى دريايى امريكا - كه يك پايگاه موقت در بحرين دارد - به جاى نيروى دريايى انگليس به عنوان حامى بحرين اعلام داشته است. علاوه بر این اظهار داشته كه اگر امريكا با جنگ افزارهايى كه او خواسته است موافقت نكند، ايران براى دريافت كمك به روسيه رو خواهد كرد، وقتى من مخالفت سفير آمريكا را با اين گونه اظهارنظرها به عرض رساندم، شاه پاسخ داد منظورش دقيقاً همان بوده كه بيان كرده است و امريكائي‏ها بايد بدانند كه مخالفت ما با حضور بيگانگان در خليج فارس جدى است. امريكا بايد درك كند كه ما يك كشور مستقل هستيم و در مقابل هيچ كس سر فرود نمى‏آوريم.» آرمن ماير، سفير آمريكا در ايران، در همين زمان مى‏نويسد: «شاه امروز،ديگر برخلاف سال‏هاى جنگ جهانى دوم،  تحت قيموميت آمريكا نيست. به علاوه، شباهتى هم به آن جوانك مذبذب سال‏هاى آخر دهه‏هاى چهل ميلادى ندارد... هر روز بيشتر مثل پدرش مي‏شود... استقلال رأى پيدا مى‏كند و به شيوه‏اى غريزى، مستبدانه حكم مى‏راند... شاه مى‏خواهد مملكتش موضعى مستقل داشته باشد.»

علم در جاى ديگرى مى‏نويسد در شرفيابى امروز «گزارشى از انگلستان رسيده مبنى بر اين كه نيكسون و ويلسون طى ملاقات اخيرشان تصميم قطعى گرفته‏اند كه در معامله آينده كشورهاى غربى با مسكو، منافع ايران هيچ نقشى نداشته باشد. شاه گفت: «در اين صورت هر دوى آنها مى‏توانند به درك واصل شوند. اجازه نخواهيم داد معامله كثيف آنان صورت بگيرد و ما نقشى نداشته باشيم. مگر آنها تشخيص نمى‏دهند كه ما به چه آسانى مى‏توانيم با روس‏ها به توافق برسيم؟ ايران يك مهره بى‏اختيار نيست كه انگليس و امريكا هر وقت دلشان خواست آن را به اين سو آن سو ببرند.» على امينى در خصوص وابستگى و استقلال چنين اظهار مى‏كند: « الان هم مبتلا به این‏ هستيم كه گفته مى‏شود آمريكائى تحميل مى‏كند. گفتم آقا، من با آمريكائى در وزارت دارائى كار كرده‏ام، در وزارت اقتصاد كار كرده‏ام. تحميل را ما قبول مى‏كنيم، آمريكائى‏ تحميل نمى‏كند. من اگر قبول بكنم، اين دليل نمى‏شود كه آنها تحميل مى‏كنند. آنها مي‏آورند، من بايد بگويم «نه» و آنها هم اهل منطق و استدلال هستند. چرا نه؟ به اين دليل كه‏ ما مستعمره‏ نيستيم. دو تا مطلب است: يك كار تجارتى، يك كار سياسى. در كار تجارتى، آن تاجر نفع خودش را مى‏خواهد، شما كه مشترى هستيد، اگر قبول كرديد  ضعف شما است. اين را با سياست قاطى نكنيد كه آمريكا مى‏خواهد تحمیل کند.»

 سومين عامل قياس مصدق با شاه و ساختن رب النوع خوبى از يكى و الهه بدى از ديگرى بحث استبداد است. معلوم نيست مصدق روحيه دمكرات‏ترى نسبت به شاه داشته بوده باشد. على امينى كه از رقيب مصدق يعنى شاه بسيار زخم خورده دليلى براى بدگوئى از مصدق ندارد. گرچه او اعلاميه پس از فرار شاه را در تاييد مصدق امضا نكرد، ولى در بسيارى موارد از مصدق به خوبى ياد مى‏كند، و در عين حال مى‏گويد: «خود مصدق السلطنه، خدا بيآمرزد، به نظر من يك ديكتاتور بود. حالا ، بنده كار ندارم، ولى از نظر اين كه تحمل انتقاد نكند، تحمل حرفهاى ديگر را نكند، فرق نمى‏كند. خوب، ديكتاتور حتماً نبايد چماق بردارد كسى را بزند. همان قبول نكردن، تك‏روى است. مى‏خواهد حرف خودش را تأمين بكند. خوب، اين حالت را اگر كسى تشويق كرد، بدتر مى‏شود. صالح گفت كه آقا، قوام السلطنه مى‏گويد مگر شما بايد نظرى داشته باشيد؟

 شك نيست كه قضاياى كودتاى 32 و استبداد شاه پس از آن از مصدق يك قهرمان ساخت، ولى به گمان من، او را در قياس با شاه قرار دادن و از او يك اسطوره ساختن، ریشه در ایده رایج روشنفکری مبارزه با امپریالیسم و استعمار، و ناکامی رجال سیاسی جبهه ملی در باقی ماندن در قدرت داشت که آن را از چشم شاه و امریکا می‏دیدند، که، همان‏طور که پیشتر استدلال آوردم، هر دو مبانی غلط داشت. شايد در عصر توسعه، دامن زدن به احساسات ملى و استقلال طلبانه به عنوان يك ابزار ترویج رقابت كارآمد، و، از اين جهت، كاملاً مشروع باشد. ولي اين كه استعمارستيزى را براى هميشه به يك اصل برتر تبديل كنيم و ارزش سياستمداران را با آن بسنجيم، ريشه در امورى چون بيگانه‏ترسى، همواره جهان را از منظر استعمارگر / استعمارشده نگريستن، اصالت دادن به مرزهاى قراردادى، به گونه‏اى كه گوئى آن طرف مرز دشمن است و اين طرف آن دوست ... دارد، که ريشه در دوآليسم سنتى دارد؛ مصدق اینگونه می‏اندیشید و به همین دلیل فرشته شد، شاه مخالف این نگرش بود، دیو شد. به گمان من، امروز ديگر چندان سخت نيست كه شاه و مصدق را دو رقيب بدانيم كه هر دو علاقه به استقلال و توسعه ايران داشتند، ولى در رقابت قدرت شاه پيروز شد. اين كه در اين پيروزى كسى از خارج به شاه كمك كرده باشد، به خودى خود هيچ ذمى را در مورد شاه اثبات نمى‏كند، همان‏طور كه صرف درگيرى مصدق با عوامل بيرونى هم، به خودى خود، هيچ حسنى را براى او اثبات نمى‏كند. آرى، البته اگر شاه بعد از سرنگونى مصدق، به شيوه ناصرالدين شاه عمل مى‏كرد و براى بقاى خود ايران را به حراج مى‏گذاشت، شايد چنين برداشتى از تضاد اين دو، به عنوان و طن‏دوست / وطن‏فروش، درست بود، ولى چنين نشد. شاه راه مصدق را ادامه داد، و در جاهايى، برای منافع ایران، سخت‏تر از او جلوى انگلستان و آمريكا ايستاد، با این تفاوت که هوشمندی و سیّاس بودن او باعث نوعی انعطاف‏پذیری مفید او در مواجهه با غرب شد که به جای ملی کردن لجوجانه نفت و مواجهه با تحریم و نهایتاً شکست، به‏موقع، هم نفت را ارزان از دست نداد و هم حریف را علیه خود بسیج نکرد. بنابراين، ساختن يك اهورمزدا و يك اهريمن از شخصيت اين دو نفر، يكى از بدترين تحريف‏ها در تاريخ نيم قرن گذشته ايران است.

نتيجه مهم بحث ما اين است كه انقلابى هم که با متهم كردن شاه به وابستگی و به انگیزه کسب استقلال به راه افتاد، جاى تأمل بسيار دارد. چون، اولاً، استقلال‏خواهى در دوره او به قوت برقرار بود و، ثانياً، استقلال اساساً ارزشى نيست كه براى تحقق آن نيازى به انقلاب باشد. از قضا، دخالت آمريكا در كار حكومت شاه و تحديد استقلال او، لااقل در بخشى از آن، براى واداشتن شاه به دادن آزادى‏هاى بيشتر و باز كردن فضاى سياسى بود؛ و استقلال‏خواهى شاه هم، لااقل در مواردى كه نه به ارزش نفت و توسعه كشور، بلكه به استبداد سياسى باز مى‏گشت، به معناى تمايل به يكه‏سوارى و عدم تحمل شريك در حكمرانى مطلق بود. دقيقاً همان طور او، به غلط، تمايل بخشى از نخبگان به شراكت در قدرت را به استعمار سرخ و سياه منسوب مى‏كرد و آن را تهديد استقلال كشور برمى‏شمرد، اينك نيز ما در شرايط مشابهى به سر مى‏بريم. همواره باید از این خائف بود که استقلال‏خواهی حاکمان پرده‏پوش استبدادخواهی آنان باشد