پان ترکان و زوائد چپ یکی از پلید ترین خصلت هایشان جعل تاریخ و دروغ پراکنی است!
مثلا از قتل عام ۲۵۰۰۰ نفر افرد فرقه توسط ارتش شاهنشاهی می گویند و تجاوز و غارت، اما سندی ارائه نمی دهند بجز شایعات. مثل به کتاب ویلیام داگلاس قاضی دموکرات امریکایی(که از اقبال دموکرات های امریکایی به چپ ها و تروریستها و ضدیت شان با پهلوی ها بخوبی و مستند اگاهیم) استناد می کنند که خودش سال ها بعد فروپاشی فرقه به ایران رفته است و بدون بررسی اسناد و فقط از گفتگو با چند نفر گزینشی به نتایج درخشانی رسیده است. داگلاس با توجه به دوستی صمیمانه اش با رزم ارا(رئیس ستاد ارتش در زمان حمله به فرقه) میتوانست اطلاعات موثقی بگیرد ولی ترجیح داد از مخالفان اطلاعات شفاهی بگیرد تا ازاسناد دست اول استفاده کند!
اینهم از ان دروغ هایی است که به رژیم پهلوی میبندند که سوابقش را در مورد خسرو روزبه ، حزب توده و شکنجه های انچنانی و کشتار ۳۰۰۰ نفری ۱۷ شهریور و کشتار سینما رکس و کشتار ۱۰۰۰۰۰ نفری شاه دیده ایم و خوانده ایم. ایا میتوانند از ۲۵۰۰۰ کشته فرقه، فقط یک درصد ان را نام ببرند؟ در جنگ اول ما حتی اداره احصائیه داشتیم و امار مرگ و میررا ثبت می کرد، انوقت ۳۰ سال بعدش اماری وجود ندارد که بشود دویست اسم از ان استخراج کرد؟
زمانی که ارتش از ان پل معروف رد شد،مردم شروع به قلع و قمع فرقه ای ها کردند و قبل رسیدن ارتش دموکراتها را قلع قمع کرده بودند. کوچکترین مطلبی هم راجع به تعدی قوای دولتی و ذوالفقاری ها عنوان نکردند و انهایی هم که زنده اند هنوز نمی کنند! اما منبع باید اعتبار سنجی شود. از نظر اعتبار٬ منابع ایدئولوژیک کمترین ارزش را دارند و در این موارد امارواسناد ثبتی ارزش بیشتری دارند. مثلا امار قتل عام پادگانهای ارتش و ژاندارمری توسط فرقه با توجه به مدارک ارتش کاملا قابل اثبات است! اما ایا نباید عکسی و سندی از قتل عام های ! ارتش شاهنشاهی باشد؟ نباید جنازه ها به پزشک قانونی منتقل شده و ثبت شده باشند؟ نباید اماری در روزنامه ها منتشر شده باشد؟
گوشه هایی از جنایتهای فرقه دمکرات
گوشه هایی از جنایتهای فرقة دمکرات در خاطرات « سرتیپ علی اکبر درخشانی » آمده است . درخشانی در سال 1324 فرمانده لشکر تبریز بود که پس از اشغال تبریز توسط فرقة دمکرات در آذر ماه 1324 ، به عدم مقاومت در قبال متجاسرین متهم و پس از ترک تبریز و ورود به تهران در دادگاه نظامی محاکمه شد. اما درخشانی در خاطرات خود دلایل متعددی را دایر بر عدم امکان جنگ با عوامل شوروی آورده است . عدم دستور صریح از سوی مقامات مافوق دایر بر جنگ با عوامل فرقه دمکرات ، و عدم امکان هرگونه جنگ با متجاسرین به علت دخالت ارتش شوروی و نیز لزوم حفظ جان نیروهای مستقر در پادگان تبریز اصلیترین دلایل وی میباشد:
لشکر آذربایجان تنها با پیشه وری و یارانش طرف نیست ، افسران پادگان تبریز هم به خوبی میدانستند که طرف ما ارتش زورمند و سرمست و مغرور از بادة فتح برلن و فاتح جنگ جهانی دوم میباشد . پادگان و افسران ، در محوطة سربازخانه ، و خانوادههای افسران ، در نقاط و محلات تبریز پراکنده بودند .
[ وضعیت تبریز بسیار آشفته بود ، پیش از آنکه فرقة دمکرات پیدا گردد ، ناگهان ] یک بازی سیاسی جدیدی به نام جبهة آزادی ، به دست شبستری ، متنفذ محلی تأسیس میشود و جانشین حزب توده میگردد و پس از مدت کمی که گروهی مردم را به تهدید و تطمیع به آن جبهه جلب میکنند ، در نتیجة مکاتبة شبستری با پیشهوری ( در پروندة دیگری ، شبستری صراحتاً این موضوع را اقرار کرده ) که بر اثر اعمال گذشتة خود ، بعد از جنگ بینالمللی گذشته در گیلان ، سالها در زندان به سر میبرد ، و پس از وقایع شهریور 20 ، در اثر قانون عفو عمومی ، از زندان خارج شده بود ، به آذربایجان میرود . چون در دورة چهاردهم قانونگذاری ، با حقهبازی و پشت هماندازی و کمک همین شبستری و حمایت اجانب نمایندة مجلس شورای ملی شده بود و او را به مجلس راه نداده و اعتبار نامهاش را رد کرده بودند ، داغ دلی از حکومت مرکزی داشت ، از موقعیت استفاده کرده ، وارد جبهة آزادی شده و آن را به فرقة دموکرات آذربایجان تبدیل کرد و خود نیز رهبر آن شد و شبستری را که مردی احمق و به سفها بیشتر شبیه است ، تحت نفوذ خود قرار داد.
این حزب ، با قیافة مخوف و با یک روح جابر و هرج و مرج طلب ، روز به روز توسعه یافت و افراد آن مسلح شدند . نیروی ارتش سرخ که تا آن زمان از آذربایجان خارج نشده بود ، به هوس مطامع دیرینة خود در ایران و به خیال اینکه با دست این فرقة ماجراجو ، خواهد توانست حکومتی دست نشانده در آذربایجان ایران ، [ به عنوان ] شعبة آذربایجان قفقاز تأسیس کند و وسیلة تهدید حکومت مرکزی ایران قرار دهد ، در مقام تقویت این اشخاص برآمد .
دولت مرکزی هم دچار کشمکشهای سیاسی و اختلاف بیشماری بود که وقت حکومت مرکزی و مجلس شورای ملی ، صرف زد و خورد با وقایع و حوادث ناگوار بعد از جنگ میشد و متجاسرین بر نفوذ خود میافزودند .
پیشه وری و یارانش ، زیر لوای آنهایی که سنگ را بسته و سگ را رها کرده بودند ، با کمال آزادی و فراغت خاطر ، دست به کار زده ، فرقة دمکرات متشکل و حزب تودة آذربایجان منحل شد . گروهی هم به نام فدایی از سوی فرقه مسلح شدند . رفقا [ شورویها ] هم با کمال سخاوت و سهولت ، به مسلح کردن روستاییان ستمدیده و فریب خورده سراسر آذربایجان پرداختند . بدین طریق که کامیونهای پر از اسلحه ، از قبیل مسلسل دستی و تفنگ و نارنجک و طپانچه و مهمات بسیار ، وارد روستاها شده و پس از تخلیة بار خود ، پی کار خود میرفتند .
ما که ناظر این صحنه های جانگداز بودیم ، چاره ای جز گزارش نمودن جریانات به مرکز به طور روزانه نداشتیم که ناگهان دستوری از ستاد ارتش برای حل این مشکل تاریخی رسید که اگر روی سنگ میگذاشتید ، آب میشد و مرا که در آن موقع گرفتار مسؤولیتی بس بزرگ بودم ، به بهت و حیرت فرو برد . دستور مقام ریاست کل ستاد ارتش ، خیلی ساده و مختصر و مفید ، اما مسخره و خنده دار بود : پیشه وری و یارانش را دستگیر و کت بسته به تهران اعزام دارید . برای آنکه به این دستور مسخره ، اعتبار بیشتری داده باشد ، یک « حسبالامر مطاع مبارک ملوکانه » هم جلو آن گذارده بود .
روزی از روزها ، مستر یانگ ، وابستة مطبوعاتی سفارت آمریکا ، که برای سنجش اوضاع آذربایجان به تبریز آمده بود ، در دفتر کار من ، مرا ملاقات و در ضمن صحبت اظهار داشت ؛ آیا این صحت دارد که روسها مانع انجام وظیفة لشکر آذربایجان میشوند ؟ من به سرهنگ ورهرام رییس ستاد لشکر که آنجا ایستاده بود ، دستور دادم در معیت دیپلمات آمریکایی ، به سربازخانه رفته ، او را خارج سربازخانه متوقف و خودش داخل سربازخانه شده ، یک کامیون سرباز از داخل سربازخانه به خارج حرکت دهد . آنها رفتند و کمی بعد مراجعت نمودند . مستر یانگ اظهار داشت که من با این چشمان خود دیدم که کامیون سربازخانة شما را پست شورویها که روبروی سربازخانه مستقر شده به سربازخانه برگرداند . به مستر یانگ گفتم ؛ پس شما که به تهران رفتید ، به سر لشکر ارفع جریان را بگویید تا بفهمد پیشه وری گرفتن و کف بسته به تهران اعزام داشتن ، با حرف عملی نیست .
[ ت . کایلر یانگ ، که بعدها از ایران شناسان معروف آمریکایی شد و به ریاست قسمت شرقشناسی دانشگاه پرینستون رسید ، از این سفر گزارشی تهیه کرد که برای هیأت آمریکایی در کنفرانس وزرای خارجه مسکو ارسال شد . بنا به نوشتة نصرالله سیفپور فاطمی ، در کتاب « دیپلماسی نفت » ( به زبان انگلیسی ، چاپ نیویورک ، ص 269 و 270 ) کایلر یانگ ، به عنوان شاهد عینی ، گزارش داده است که برای تیمسار درخشانی ، تقویت نیروهای نظامی پراکنده در سراسر آذربایجان غیر ممکن بود ؛ زیرا فرستادن حتی یک ژاندارم ، به تصویب مقامات شوروی احتیاج داشت و بررسی هر تقاضا ، مدت زیادی طول میکشید . برای ده روز مقامات شوروی اجازة خروج حتی یک سرباز یا ژاندارم را به خارج تبریز ندادند . در همین زمان ، مقامات شوروی در تبریز ، مانع حفاظت شهربانی از زندانها و خیابانها شدند ، در حالی که به دمکراتها اجازه دادند گروهی را مسلح و آنها را تحریک نمایند . سیف پور فاطمی مینویسد (ص 270 ) پس از آنکه دمکراتها اکثر شهرها را تسخیر و بیشتر نیروهای انتظامی را خلع سلاح نمودند ، مقامات شوروی به تیمسار درخشانی گفتند که میتواند معدودی سرباز را به شهرهای اطراف بفرستد . این در حالی بود که نجات شهرهای دیگر ، غیرممکن بوده و تنها به تضعیف پادگان تبریز میانجامید و به دمکراتها اجازه میداد تبریز را بدون کمک ارتش سرخ ، قبضه کنند . سیف پور فاطمی ، ادامه میدهد که درخشانی متوجه این منظور روسها شد و اجازه نداد که آنها او را به بازی بگیرند و نیروهای خود را در پادگان نگاه داشت .]
پیشه وری زیر چتر حمایت نیروهای بیگانه ، بر خر مراد سوار و با کمال آزادی در سراسر آذربایجان به تاخت و تاز میپرداخت و ما همچنان ، زندانی و تماشاگر حوادث بودیم .
دمکراتها اولین حملة مسلحانة خود را به پادگان سراب وارد آوردند و آن پادگان به علت کثرت مهاجمین ، به زودی سقوط کرد . نفرات پادگان را به خانه های خود مرخص و افسران را در نهایت شقاوت و برخلاف تمام موازین ، تیرباران نمودند و جگر ما را که نمیتوانستیم دست از پا خطا کنیم ، سوزاندند . این اقدام ناجوانمردانه ، مرکزنشینان را تازه از خواب بیدار کرد و ستونی از عده ای مجهز و مرتب ، به قصد کمک از تهران به تبریز اعزام داشتند . اما این ستون که با مذاکرات قبلی با سفارت شوروی و جلب موافقت وابستة نظامی آن سفارت و گرفتن جواز عبور از تهران حرکت کرده بود ، در شریف آباد قزوین ، با اشارة یکی از سربازان شوروی ، در زیر ریزش شدید برف متوقف شد و پس از چند روز مذاکرة مرکزیان با مقامات شوروی ، به سوی تهران برگشت و به سربازخانه های خود برای استراحت وارد شدند .این حادثه ، که پیشه وری و یارانش را قوت بخشید ، موجب شد که حملة سراب را در مشکین شهر و اهر و میاندواب تکرار کرده و به همان قرار سربازها را مرخص و افسران را تیرباران کردند ، در مشکین شهر ، دو نفر از افسران تیرباران شده را در کنار جاده مدفون و پاهای آنان را از خاک بیرون گذارده بودند . انگشت جنازه یک سروان را برای به دست آوردن انگشتری او بریده بودند . در این میان دستگاه پیشه وری ، ارتباط ما را با تهران ، با بریدن سیمهای تلگراف و تلفن قطع نمود و وسیلة ارتباط ما با تهران ، منحصر شد به یک دستگاه بیسیم کوچک پایی بیابانی و فرسوده که مدتی در ارتش آمریکا کار کرده بود که آن هم به واسطة نرسیدن لامپ تقاضایی ما از مرکز ، به سختی و با اشکال کار میکرد.
اکنون ارتش سرخ هم ما را ( پادگان تبریز ) در محاصره گرفته بود که مبادا دست از پا خطا کنیم . روز 19 آذر ماه 1324 ، باخبر شدیم که به اصطلاح فداییان ، از محلهای خود حرکت نمودهاند . صبح روز بیستم ، آنها در حوالی شهر دیده شدند .
پستهای ارتش سرخ در اطراف ما گمارده شده بودند . بیم آن میرفت که در صورت حملة فداییان به ما و تیراندازی ما به طرف آنها ، نفرات ارتش سرخ مورد اصابت گلولة ما قرار گیرند . من موضوع را به فرماندة سپاه ارتش سرخ پیغام نمودم و تقاضای دور کردن پستهای ارتش سرخ را نمودم . فرماندة سپاه شوروی ، در پاسخ پیغام من اظهار داشت : بر شماست که مراقب باشید چنین اتفاقی نیفتد . زیرا اگر یک نفر از سربازان ما کشته یا زخمی شود ، من با تانکهای هفتاد تنی خود ، شهر تبریز را خواهم کوبید.
در 24 آبان ماه 1324 ، اولین اقدام به تقسیم اسلحه در شهرستان مراغه و شروع حملة مسلحانه به ژاندارمها ، چنانچه پیشبینی شده بود ، در عجبشیر به ظهور پیوست .
به محض شروع این عملیات ، مقامات شوروی از خروج ژاندارمها از مراکز واحدهای خود برای کمک رساندن به پاسگاهها که یکی بعد از دیگری مورد حمله واقع میشدند ، ممانعت کردند و در نتیجة سلب آزادی عمل واحدهای نظامی و ژاندارمری ، دموکراتها با آزادی کامل عملیات خود را ادامه و همه روزه با اخذ اسلحه ( تفنگ - نارنجک - مسلسل سبک کوتاه که تاکنون در ارتش به قسمتها داده نشده ) از مقامات بیگانه تقویت میشدند ، به تدریج پادگانهای کوچک نظامی و ژاندارمری را از بین برده و به مراکز اصلی واحدهای بزرگ نظامی ( تبریز - اردبیل - رضاییه ) متوجه گردیدند.
پادگان مشکین شهر را با اینکه دولت موافقت کرده بود که خونریزی نشود و این مسأله را به یک ترتیبی اصلاح بکند ، نفرات پادگان حاضر به تسلیم میشوند ، و فرقه ایها به قرآن قسم میخورند که در صورت تسلیم پادگان کسی را نخواهند کشت ، با این وجود ، پس از تسلیم پادگان ، فرقهایها ، نظامیان را مرخص میکنند ، پنج نفر افسر را میکشند!!!
در تبریز ، یک لشکر پادگان وجود داشته و با بودن یک لشکر ، اشخاص وطنپرست در کوچههای تبریز ترور میشدند . ادارات دولتی ، یکی پس از دیگری ، به تصرف متجاسرین در میآمد و بالاخره ، با آن سهل و سادگی ، حتی خود لشکر را هم خلع سلاح کردند . پیش از سقوط پادگان تبریز ، من برای جلوگیری از خونریزی به ساختمان استانداری رفتم تا در حضور نیروهای ارتش سرخ با فرقه ایها گفتگو کنم .
مذاکرات روی همین زمینه جریان داشت . بالاخره ، پیشه وری اظهار داشت که بیش از این ، برای ادامة مذاکره حاضر نیست و اتمام حجت نمود که فقط تا ساعت دو بعد از ظهر میتواند تأمل کند . یا جنگ و یا همکاری .
در تمام طول راه ( خیابانهای تبریز ) ، نفرات مسلح بسیاری دسته دسته ایستاده بودند و عابرین را شدیداً بازرسی میکردند . وسایل نقلیه به هیچوجه در شهر دیده نمیشدند .
در تاریخ 25/8/1324 ، ستاد ارتش به فرمانده لشکر 3 ، اطلاع داد ؛ طبق اطلاعات تلگرافی که از مراغه رسیده ، پاسگاه ژاندارمری عجبشیر از طرف عناصر مسلح محاصره و زد و خورد ادامه دارد و همچنین طبق اطلاع تلگرافی که از سراب و اهر و سایر نقاط آذربایجان به تلگرافخانه رسیده ، در تمام نقاط ، دموکراتها مشغول خلع سلاح پادگانهای مملو از سرباز و ژاندارم و پاسبانها هستند . ضمناً طبق اطلاع دو روز قبل ، سیم تلگرافی بین میانه و تبریز قطع ، و تا دو فرسخی شمال میانه ، عدة پنجاه نفری مسلح دموکرات با وضعیت تهدیدآمیزی مشغول بازپرسی عابرین و خلع سلاح افسران و افراد عابر هستند و قصد تهاجم به میانه را دارند .
روز 28/8/1324 ، لشکر 3 مجدداً گزارش میدهد که پادگان سراب و ژاندارمری آنجا خلع سلاح و افسران را به نقطة نامعلومی برده اند . در میانه ، ژاندارمری خلع سلاح ، یک افسر و چند نفر کشته شده ، بقیه خلع سلاح ، رییس شهربانی زندانی ، شهر در دست متجاسرین ، در عجبشیر و بناب و نمین ، واحدهای ژاندارمری خلع سلاح ، در اطراف اهر مجدداً اسلحه تقسیم میشود ، مراغه و اهر در معرض تهدید ، حفظ ارتباط با اردبیل و میاندوآب قطع ، رضاییه در حال آرامش و طبق اطلاع حاصله ، عده ای از اکراد بارزانی برای خلع سلاح سردشت رفته اند .
فرمانده لشکر 3 ، در تاریخ 12/9/24 ، گزارش میدهد که طبق اطلاعات واصله از اردبیل ، متجاسرین در تاریخ 6 آذر ماه ، به ژاندارمری و شهربانی آستارا حمله نموده و سرهنگ 2 ظهیرنیا ، کلانتر مرز ، و ده نفر ژاندارم و یک پاسبان کشته شده و بقیه خلع سلاح یا متواری شده اند . در مرند ، دیروز اشرار به منزل حبیبالله هوچگانی حمله نموده ، خود حبیبالله را که زخمی بوده ، با پسر و برادرش به قتل رسانیده اند .
روز 25 [ آذر 1324 ] ، اطلاع حاصل شد که پادگان و دستة ژاندارمری سراب ، در ساعت پنج بعد از نصف شب تاریخ مزبور ، پس از سه ساعت استقامت ، سقوط کرده و ستوان یکم ضیایی مهر ، فرمانده پادگان و ستوان یکم فاطمی ، فرمانده دستة ژاندارمری ، با 17 نفر ژاندارم دستگیر و در اوغان ، 9 کیلومتری سراب ، تیرباران شده اند و تا پیش از ظهر همان روز ، کسب اطلاع گردید که در اطراف شهرستان اردبیل ، هشت هزار تفنگ و هزار و پانصد طپانچه و متجاوز از سیصد مسلسل سبک ، بین دموکراتها تقسیم شده است . از بعد از ظهر همان روز ، ارتباط تلگرافی با لشکر قطع شد .
از روز 17 آبان ماه ، تعرض به پاسگاههای ژاندارمری شروع و یکی بعد از دیگری ، خلع سلاح و آستاران نیز سقوط نموده و فرقة مزبور در روی محور اصلی آستارا اردبیل - اردبیل سراب - سراب تبریز شروع به فعالیت نموده ، با اعمال زور ، اشخاص را وادار به عضویت نمودند . از دوم آذر به بعد که رسدبان رحیمپور ترور شد ، سکنه فوق العاده دچار وحشت شدند .
در شب 17 آذر [ 1324 ] ، عدة کثیری از فرقة دموکرات ، مشکینشهر را محاصره ، بدواً گروهان ژاندارمری مورد حمله قرار گرفت . گروهان مزبور تلفات سنگینی به فرقه وارد نموده ، اما با استعمال بمب دستی و نارنجک ، به ساختمان گروهان خرابی وارد و رخنه مینمایند . ستوان یکم اردبیلی ، فرمانده گروهان ژاندارمری را با 12 نفر ژاندارم دستگیر و اعدام میکنند .
سپس حمله به پادگان را شروع و از لحاظ اینکه پادگان شدیداً ابراز مقاومت مینمود ، از سروان ادیب امینی ، رییس انتظامات عشایری که معلوم گردید در اسارت فرقه بوده ، نوشته ای مبنی بر ترک مقاومت گرفته و به وسیلة ستوان دوم شهدوست ، برای ستوان صدوقی میفرستند ، ولی ستوان صدوقی از قبول آن امتناع و جنگ را ادامه میدهد . فرقه باز هم حیلة دیگری به کار برده ، توسط ستوان دوم پیاده شهدوست با سوگند قرآن مجید ، ستوان یکم صدوقی و ستوان یکم شفقی را مجبور به ترک تیراندازی نموده و پس از اینکه اسلحه را زمین میگذارند ، آنها را با طرز فجیعی در یک فرسخی مشکینشهر اعدام ، بالاتنة آنها را زیر خاک نموده ، پاهای آنها را در معرض تماشای عابرین میگذارند .
روز 19 آذر [1324 ] ، مشهدی سلیمخان [ از سکنة میاندواب ] که شخص میهنپرستی بود ، به وسیلة یک نفر کرد به قتل رسید و باعث وحشت اهالی گردید.
سرگرد صفوت ، در تاریخ 3/9/24 ، گزارش میدهد که فرماندار و سرهنگ معین آزاد [ در مراغه ] مورد سوءقصد واقع ، فرماندار مقتول و سرهنگ معین آزاد مجروح شده است و ستوان یکم آذرنور ، تأیید میکند که سرهنگ از سر و پا ، و یک سرباز همراه ، از شکم مجروح هستند .
فرمانده لشکر ، به استناد گزارش رییس انتظامات اهر در ساعت 11 صبح 21/9/24 تحت شمارة 3939 ، به ستاد ارتش گزارش میدهد : استوار دوم امیدی ، آجودان گروهان ژاندارمری مشکین شهر ، متواریاً به اهر آمده ، گزارش میدهد . ساعت 2 بعد از نصف شب 19 جاری ، پادگان و عدة ژاندارم مشکین شهر ، مورد حملة متجاسرین که دارای نارنجک و توپ بودند ، واقع ، پس از زد و خورد ، پادگان خلع سلاح و افسران تیرباران گردیدند . مهاجمین به طرف گرمی و اهر حرکت کردند .
ساعت 12 نصف شب ، دموکراتها که به وسیلة غلام یحیی و غلامرضا و چند نفر از دسته های اشرار بیجند هدایت میشوند ، به پادگان سراب حمله ، یک نفر ژاندارم را کشتند . چهل نفر ژاندارم و سرباز را خلع سلاح کرده ، بازوهایشان را بسته ، ولی ستوان یکم فاطمی ، رییس ژاندارمها ، در معیت یک نفر ژاندارم ، در منزل خود از طرف اشرار محاصره ، از نصف شب تا دو ساعت بعد از طلوع آفتاب ، مشغول دفاع بوده و تسلیم نمیشد .
بالاخره رسدبان یکم فرزین ، رییس شهربانی سراب که مرد خائن و اخاذ و جاسوس است ، از طرف اشرار به رییس ژاندارمری قول داد که تفنگ را تسلیم کند و کاری با او ندارند و در موقعی که ستوان یکم فاطمی با رییس شهربانی مشغول صحبت بود ، یک مرتبه اشرار بیجند ریخته ، او را دستگیر و ژاندارمی را که نزد او بود ، به قتل رسانیده و بازوان رییس ژاندارمری را نیز بسته و با چهل نفر سرباز و ژاندارم کت بستة دیگر ، به مقر فرماندهی توده ، یعنی قریة بیجند ، به اسارت برده ، پس از زجر و شکنجه ، آنها را با یک حال فجیع ، در حال زنده قطعه قطعه کرده اند.
وضعیت افسران پادگان تبریز بسیار وخیم و اضطرابآور بوده ؛ زیرا خودشان در محلی در کنار شهر محاصره شده و به کلی از امید رسیدن کمک دست شسته بودند و خانواده شان در شهر ، که به دست متجاسرین افتاده بود ، با آتیة مجهولی باقی مانده بودند . از طرفی ، به خوبی اطلاع داشتند که با سایر پادگانها چه معامله شده و به خوبی میدانستند که پس از خلع سلاح پادگانهای سراب و آستارا ، نفرات و افسران را قطعه قطعه کرده بودند و در مشکینشهر قرآن قسم خورده بودند که اگر تسلیم شوید ، در امان خواهید بود ؛ ولی پس از تسلیم ، افسران را تیرباران نموده ، بالا تنة آنها را زیر خاک کرده و پای آنها را بیرون گذارده بودند
--------------------------------------------
نامه تاریخی را به نقل از کتاب غائله آذربایجانی که در یکی از روزنامه های وقت در سال 1325 منتشر شد:
«... من هیچ امید ندارم که این نامه به دست تو برسد زیرا که سانسور شدیدی در اینجا حکمفرماست کلیه نامهها را به شدت سانسور و بازدید میکنند تا مبادا کوچکترین خبر و اطلاعی از نارضایتی و زجر و شکنجه مردم به خارج پراکنده گردد. خدا نکند که این نامه را مأمورین مربوطه به دست آورند آن وقت است که نویسنده بخت برگشته نگونبخت را توسط دژخیمان به دادگاه محلی جلب و تحت بازجوئی و بازپرسی قاضی محل یا واضحتر بگویم دژخیم دادگاه قرار میگیرد و خدا داند چه سرنوشت شومی را برای صاحب آن تدارک خواهند دید ولی بیپروا بدون هیچگونه بیم و هراسی این نامه را برای تو میفرستم تا از جنایات و خونریزی این موجودات شقی و خونخوار که آثار سبعیت و خونخواری از وجنات آنها مشهود و هویداست آگاه شوی. تصور میکنی که پس از مرگ «ممل» [اسم مستعار پسر نویسنده نامه] زندگی برای من ارزشی ندارد. خیر! به فرض اینکه مرا هم دستگیر نمودند چه خوهد شد؟ بگذار این آدمکشان قسیالقلب یکی دیگر بر تعداد جنایات خویش بیفزایند راستی اسم «ممل» را بردم آخرین روزی که تو وی را دیدی موقعی بود که هنوز این این درندگان ه سرزمین ما پای ننهاده بودند ولی از چندی پیش به ای نطرف زمزمه شورشی در افواه پیچیده بود و همه میدانستند که این شورش و تحریک از کجا سرچشمه گرفته است و بدست چه اشخاصی مجهوالالهویه اجرا خواهد شد. آن روز را به خاطر داری که چگونه «ممل» روی خامی و سادگی نسبت به این عده اظهار خوشبینی مینمود و میگفت که اینها به هیچ وجه خیال سوئی ندارند تنها میخواهند نهال آزادی را که چندیست بر اثر عدم مراقبت هیئت حاکمه خشکیده مجدداً از نو آبیاری و بارور سازند. بیچاره «ممل» چه اندیشه خام و چه تصور باطلی راستی تو تا چه اندازه ساده و خوشبین بودی و تصور نمیکردی که خودت هم قربانی سیاست ترور و رعبانگیز این آدمکشان خواهی شد. ممل راستی نفهمیدم تو را به جرم چی کشتند. مگر تو به راستی گناهی مرتکب شده بودی که خطایت را آنگونه با گلولههای گرم پاداش گفته. مگر گناه تو جز این بود که با اندیشه و افکار پلید و ننگین آنها مخالفت میکردی و از همکاری با آنان احتراز و اجتناب میجستی؟ آیا مگر اینها جز تعمیم آزادی و بسط و توسعه دموکراسی منظور دیگری نیز داشتند که ترا آنگونه به جرم آزادی عقیده محو و نابود ساختند.
راستی ای آزادی چه خونها که این جانیان قسیالقلب به نام تو ریختند و چه جنایتها که به اسم تو مرتکب نشدند؟
تو میخواهی بدانی که تبریز عزیز که آن هنگام فارغالبال و آزاد قدم زنان در خیابانهایش به تفرج مشغول بودیم چگونه است. گوش کن اینک به جای آن آرامش و آسایش وحشت و عرب و دهشت حکومت میکند.
نمیدانم آیا کتاب رنگین کمان را که یکنفر روسی دربارة جنایات و تبهکاریهای آلمانهای نازی در اوکرائین نگاشته است خواندهای یا خیر؟ در هر حال بدان که عین آن جنایات و همان ماجراها و وضعیت در اینجا مصداق پیدا کرده است. تنها با این تفاوت که در اینجا تمام خونریزیها در تحت لوای پرچم مقدس آزادی صورت میگیرد. راستی ای آزادی!..
ای کاش میدانستی که این جانیان برای اجرای مقاصد و عقاید و افکار خود از هیچ جنایتی روگردان نیستند و جواب مخالفین خود را چگونه با گلوله و سرنیزه میدهند. گویا منطق و استدلال در قاموس اینها جز گلوله مفهوم دیگری ندارد، تو تصور میکنی که این مردم صبور و بردبار و غیور و زحمتکش اینجا که اینک زیر سلطه قدرت و سرنیزه و چکمه این آدمکشان دوران زجر و شکنجه طاقتفرسا را طی میکنند انتقام خویش را فراموش کردهاند؟ خیر!
آن روز که ما انتقام خون کسان و خویشان خود را از این جنایتکاران بازخواهیم ستاند چندان دور نیست. به امید آن روز ... خداحافظ...»